6:45، باصدای هولناک ساعت رشته ی خواب وخیالت پاره میشه..
7:00، با خودت آروم میگی امروز دیگ با اون حرف میزنی..چند بار تو ذهنت این جمله رو تکرار میکنی...شروع میکنی ب نقشه کشیدن ...خودتو برا نقشه ای ک داری آماده میکنی ..عطر مبزنی..لباستو اتو میکنی..
7:30، آماده ی آماده شدی حالا..
10:00، آفتاب رو سرت بد جوری جا خوش کرده..بهش اهمیت نمیدی هنوز داری ب نقشه های تو کلّت فک میکنی باخودت میگی هنوز کلی وقت داری..
13:00، وقت رفتنت ب خونه رسیده .. تو راه همش ب خودت لعنت می فرستی ک چرا هیچ کدوم از نقشه هات عملی نشده..
15:00، تمام امیدات از بین رفتن فقط داری ب ارتباط مجازی فک میکنی..اما خستگی امونت رو بریده...میری بخوابی
18:00، از خواب بیدار میشی ..دوباره شروع ب سرزنش خودت میکنی ک چرا وقت رو از دست دادی..
19:00، آروم و قرار نداری ب تلفن زدن فک میکنی..اما چن لحظه بعد پشیمون میشی..تموم کاراتم مونده ..درسات هم از ی طرف داره اعصابت رو خط خطی میکنه...میری ی ذره پای کارات تاحواست هم از اون پرت شه هم ی ذره خیالت از بابت کارات راحت شه.
20:00، دست و دلت ب کار نمیره..اون قدر ناراحتی ک هر کی باهات حرف بزنه چنان داد و بیدادی راه میندازی ک خدا میدونه بعدم داستان عذاب وجدان..
21:00، شامت تقریبا تموم شده..میری ی ذره تلویزیون ببینی تا آروم شی..شایدم کمی بخندی ...تا شبیه افسرده ها نباشی
23:30، ب همه میگی خوابت میاد ومیری سمت اتاقت ..اما خوب میدونی ک اصلن خوابت نمی آد..
23:45، روی تختت دراز شدی داری آهنگ گوش میدی..
12:30، چمات بسته شده و این یعنی.. پایان ی روز کسل کننده برا تو..